" شب " های اینجا انقدر دلگیر است که ...
سوت " قطار " های نیمه شب
هرآدمی را وسوسه میکند
که " برود " و هرگز باز نگردد ...!
.
.
.
.
همانند کودکی هق هق میکنم ...
که مادرش اورا تهدید کرده اگر بار دیگر اشک بریزد
او را خواهد کشت ...!!!
نه سه نقطه ام که یعنی ادامه دارم ...
نه یک نقطه ام یعنی تمام شده ام .
دو نقطه مانده ام میان زمین و هوا :
عطر تنت روی پیرهنم مانده ...
امروز بوییدمش عمیق عمیق !
و با هر نفس بغضم را سنگین تر کردم
و به یاد آوردم که تنت دیگر سهم دیگریست ...
و غمت سهم من !
میخواهی قضاوتم کنی ؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سالهایم را بگذران
بعد قضاوت کن !
تاریکی اتاقم شکسته میشود با نوری ضعیف ...
لرزشی رو میز کنار تختم میفتد ...
از این صدا متنفر بودم اما ...
چشم هایم را میمالم...
new message ...
تا لود شود آرزو میکنم ... کاش تو باشی ...
سکوت میکنم , آرزوی بی جایی بود !
زحمت نکش !
دست هایت را به رویم باز نکن
اندازه گرفتمشان ...!
توی آغوش تو جا نمی شوند !!!
" درد " هایم را میگویم ...!
تازه " بغض " هایم را حساب نکردم ...!
دیروز , همین حوالی
زلزله آمد ...
حالا همه حالم را میپرسند !!!
بی خبر ازینکه " من "
به این " لرزیدن ها "
سالهاست که عادت کرده ام ...!
به لرزش های شدید شانه هایم ...!
و ترک های عمیق قلبم ...!
اما هنوز " خوبم " !!!